سالها قبل جوان به کمال رسیده ای بود که با وی آشنایی و رفت و آمد داشتم. مرحوم آقا سیدمحمدحسین حسینی تهرانی هم که وصف ایشان را شنیده بود کرارا از من می خواست که او را به نزد آن جوان ببرم. یک بار او را به خانه آن جوان بردم؛ میزبان برای ما چایی آورد. من برداشتم اما آقا سیدمحمدحسین گفت: میل ندارم. آن جوان اهل کمال به وی گفت: به خود بمیلان!
مواظب باشیم نکند وقتی خدا و اولیائش می خواهند به ما چیزی بدهند اظهار بی میلی کنیم.
مرحوم شیخ محمد کوفی که تشرفهایش خدمت حضرت ولی عصر(عج) معروف بود؛ بارها با تاسف و حسرت این قضیه را نقل می کرد که ...
لذا خیلی غصه خوردم که چرا اظهار بی میلی کردم و دست حضرت را برگرداندم و خودم را محروم کردم!!!!
ما این تشرف را از زبان آیه الله ناصری برای شما نقل می کنیم:
مصاحبه با حضرت آیت الله ناصری حفظه الله پیرامون تشرف حاج شیخ محمد کوفی
اشاره: نام شیخ محمد کوفی برای بسیاری از دلدادگان حضرت ولی عصر علیه السلام غریب نیست. او کسی است که واسطة رساندن نامه حضرت مهدی علیه السلام به مرجع بزرگوار شیعه، آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (مدیسه ای) است. علاوه بر آن، تشرف ها و حالاتی از وی، در سینة برخی مرتبطان با او به یادگار مانده است. در این رابطه، نشریه خُلُق، مصاحبه ای – هر چند کوتاه - با عالم عامل و شیفتة امام زمان علیه السلام، حضرت آیت الله ناصری ترتیب داد. این عالم بزرگوار، در سنین جوانی در نجف اشرف با مرحوم کوفی مرتبط بوده و نکات جالبی از او در سینه دارد. این مصاحبه کوتاه و مفید را به شیفتگان آن یار غایب از نظر تقدیم می کنیم.
خلق: با عرض سلام و تشکر از این که وقت گران قدر خود را در اختیار ما قرار دادید. دربارة مرحوم شیخ محمد کوفی، تشرفی معروف است که در مسجد کوفه داشته است. لطفاً در ابتدای صحبت از آن تشرف برای ما بگویید.
سلامٌ علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. آنچه از این تشرف در ذهن دارم این است که ایشان می گفت:
شب بیست و یکم یا بیست سوم ماه مبارک رمضان کوفه بودم. با خود گفتم: بهترین کار، این است که امشب، برای احیا، در مسجد کوفه باشم. از کوفه، به مسجد کوفه رفتم. افطار و سحری را برداشتم و یک اطاق گرفتم. افطاری خوردم و گفتم: «پیرمردی هستم و خیلی توان ندارم. کمی استراحت کنم و برای اعمال سحر بلند شوم». خوابم برد. بیدار که شدم، دیدم هوا روشن است. خیلی ناراحت شدم و گفتم: «چه خاکی به سرم شد! آمدم کمرم را روی زمین بگذارم1 و برای اعمال شب قدر آمده شوم؛ ولی محروم شدم». با عجله بلند شدم از مسجد بیرون بروم برای تطهیر و وضو گرفتن، تا قبل از آفتاب زدن، نماز صبحم را بخوانم. در این بین، دیدم در مقام غیر معروفه حضرت امیر علیه السلام یک نفر خوابیده و عبایش را تا سینه کشیده است. دو نفر هم خیلی مؤدب بالای سرش نشسته اند. من رسیدم و سلام کردم. جوابم را دادند: «علیک السلام آشیخ محمد! بفرمایید». من نفهمیدم جریان چیست و اصلاً یادم رفت که آفتاب دارد می زند و باید بروم نماز بخوانم. رفتم نشستم و گفتم: «این آقا کیست که خوابیده است؟» به عربی گفتم (چون خودِ ایشان نیز عرب بود). آن ها گفتند: «ایشان آقای عالَم است». پیش خود گفتم: «این ها عرب هستند و نمی فهمند و دقت ندارند. حتماً می خواهند بگویند: ایشان آقای عالِم است». گفتم: «ایشان آقای عالِِم هستند؟» گفتند: «نه آشیخ محمد! ایشان آقای عالَم است». باز هم نفهمیدم. دیدم آقا بلند شدند و نشستند. فرمودند: «به من آب بدهید». فوراً بلند شدند و آب آوردند. ایشان میل فرمودند و رو به من گفتند: «بگیر بخور». گفتم: «نمی خواهم». (آشیخ محمد کوفی، فکر می کرد که امروز، روز ماه رمضان است و چون هوا روشن شده بود، از پذیرفتن و خوردن آب، امتناع کرد. آن دو نفر گرفتند خوردند. یک نفر از این دو نفر به آن آقا گفت: «آقا! اجازه می دهید که آشیخ محمد را با خود ببریم؟» فرمودند: «باید سه امتحان بدهد» پیش خود گفتم: «این ها به یک دیگر چه می گویند؟» با کسب اجازه بلند شدم برای تطهیر و وضو همین که پایم را بیرون گذاشتم، دیدم آسمان تاریک است. بسیار تعجب کردم. برگشتم؛ دیدم مسجد هم کاملاً تاریک است. از کسی پرسیدم: «ساعت چند است؟» گفت: «دو ساعت از شب رفته است». بسیار غبطه خوردم و بر سرم زدم؛ ولی هیچ فایده نداشت.
ـ دربارة آن امتحان که آقا فرمودند، آیا اطلاع دارید که چه بود و نتیجه اش چه شد؟
- مرحوم حاج ملا باقر [= پدر حضرت آیت اللهناصری] از آشیخ محمد کوفی سؤال کردند: «از امتحان درست درآمدی؟» او گفت: «خیر، آقای حاجی».
ـ آیا شما با مرحوم شیخ محمد کوفی مراوده داشتید؟
مراوده نداشتیم؛ ولی به حجره ما می آمدند.
ـ قضیه ای دیگری دربارة حاج شیخ محمد کوفی نقل شده است که ایشان، واسطة رساندن نامة امام زمان علیه السلام به مرحوم آیت اللهسید ابوالحسن اصفهانی بوده است. در این باره اگر مطلبی هست بفرمایید.
مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی پس از کشته شدن فرزندشان در بعضی حرکت های اجتماعی، تصمیم به انزوا و دوری از اجتماع و مرجعیت می گیرند؛ ولی نامه ای از سوی حضرت علیه السلام به دست ایشان می رسد. واسطه آوردن این نامه را می گویند که مرحوم شیخ محمد کوفی بوده و مضمون آن هم این طور بوده است:
اَرخصْ نفسَک واجْعَل مجلسَک فی الدهلیز و اقْضِ حوائج الناس نحن ننصرک.
خودت را راحت در اختیار دیگران بگذار و محل نشستن [و مراجعات] خودت در دهلیز خانه [و در دسترس مردم] قرار بده و نیازهای مردم را برآورده کن که ما یاری ات می کنیم.
بعد از این نامه، مرحوم آیت اللهسید ابوالحسن اصفهانی از تصمیم خود منصرف می شوند.
ـ آیا خود آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی هم با حضرت، بدون واسطه ارتباطی داشتند؟
بله؛ بنابر آنچه که نقل می کنند، ایشان بی ارتباط نبوده است.
ـ در این صورت، چرا آن نامه، با واسطة حاج شیخ محمد کوفی به دست ایشان می رسد و چرا مستقیماً به خود ایشان نمی دهند؟
در صورت صحت این انتساب، مطمئناً حکمتی داشته است. مثلاً شاید بر اینکه این نامه دست به دست بگردد، عنایتی داشته اند.
ـ آیا این نامه را کسی غیر از مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی هم دیده بود؟
بله؛ مرحوم آیت اللهحاج شیخ کاظم تبریزی که از علمایی بود که چند سال قبل در قم فوت کرد، نقل می کرد که در جوانی رفیقی پیرمرد داشتیم که روحانی صاحب علم و فضلی بود و سخنرانی های بسیار خوبی داشت. او ساکن تهران بود و من در نجف مشغول تحصیل بودم. یک بار به دیدن من آمد و با هم به محضر مرحوم حاج سید ابوالحسن اصفهانی رسیدیم. این پیرمرد که با مرحوم سید ابوالحسن بسیار رفیق بود، به ایشان گفت: «می خواهیم آن نامه را ببینیم». مرحوم سید ابوالحسن، بلند شدند و از صندوقچه ای نامه را بیرون آوردند و ما نامه را دیدیم. این قضیه را مرحوم آیت اللهشیخ کاظم تبریزی نقل می کرد.
ـ آیا همة نامه های حضرت، این طور کوتاه هستند؟
این نامه این طور بود؛ ولی در سایر توقیعات حضرت، نامه های مفصّل هم دیده می شود.
مرحوم حاج شیخ محمد کوفی، آیا تشرف یا تشرف های دیگری هم داشته است؟
بله؛ از ایشان موارد دیگری هم نقل شده است.
ـ آیا تشرف در مسجد کوفه که فرمودید، اولین تشرف ایشان بوده است؟
در این باره اطلاعی ندارم.
اگر از دیگر تشرفات مرحوم کوفی چیزی در خاطر دارید، لطفاً بیان بفرمایید.
آشیخ محمد کوفی زمانی که نجف بود، به حجره حاج شیخ رضا توحیدی تبریزی تشریف می برد و بیشتر با او مأنوس بود.
این آقای توحیدی برای یکی از رفقا تعریف کرده بود که در یک جلسه ای با آشیخ محمد کوفی صحبت می کردیم. من برای آب آوردن، ظرفی برداشتم و بلند شدم بروم. آشیخ محمد گفت: «کجا می خواهی بروی؟» گفتم: «می خواهم آب بیاورم بخوریم». ایشان گفت: «ظرف را بده به من و بنشین». ظرف را از من گرفت و درحالی که با چهار انگشتش لبة داخلی ظرف را گرفته بود و با انگشت شست، لبة بیرونی ظرف را، به من اشاره کرد که: «بیا آب بخور». گفتم: «چه بخورم؟» گفت: «به شما می گویم بخور». یک وقت دیدم از سر پنجه های حاج شیخ محمد، آب به داخل کاسه می ریزد. آشیخ محمد کوفی تعریف می کردند خدمت حضرت نشسته بودم و برای آب آوردن ظرفی را برداشتم. حضرت، ظرف را از من گرفتند به همین طریق ظرف را نگه داشتند و فرمودند: «بخور» و آب، از سر انگشتان مبارک حضرت به داخل ظرف می ریخت و من نوشیدم. بسیار گوارا بود.
دربارة مرحوم شیخ محمد کوفی و ارتباطتان با ایشان بیشتر بفرمایید.
مرحوم شیخ محمد کوفی زمانی که ایران تشریف آوردند، به حجرة پدر من، مرحوم حاج ملاباقر می آمد. و من، آن موقع هفده ساله بودم. پس از آن هم که در نجف، مشغول تحصیل بودم، گاهی به خدمت ایشان می رسیدیم. او پیرمردی کوتاه قد و سمین2 بود و موقع صحبت کردن با من، چشم هایش را تنگ می کرد و کمی هم تند صحبت می کرد.
آیا مطلب یا توصیة خاصی از ایشان در ذهن دارید؟
بله؛ زمانی در همان ایام جوانی از ایشان راه وصول به دیدار حضرت بقیت الله اروحنا فداه را پرسیدم و ایشان فرمود: «کار خاصی لازم ندارد، همة واجبات را انجام بده و محرّمات را ترک کن؛ به مستحبات عمل کن و از مکروهات دوری نما، آن وقت راه باز می شود».
بنده با شوخی به ایشان عرض کردم: «این کار خیلی مشکل است» و مثلی آوردم و راه نزدیک تری خواستم. ایشان در جواب فرمود:
«بله» و سپس گفت:« نماز شب را بسیار مواظبت کن».
ـ بسیار ممنون و متشکریم که اوقات عزیزتان را در اختیار ما قرار دادید. از محضر شما برای موفقیت نشریة خلق و دست اندرکاران آن، التماس دعا داریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1. کنایه از اینکه خواب مختصری برود.
2. چاق
.: Weblog Themes By Pichak :.